وقتی هوس می کنی

رويا براتی
royabarati@hotmail.com

از غلغل سماور خوشت می آيد. فکر می کنی که هيچ صدايی مثل صدای جرقه های کبريت قلقلکت نمی دهد. و چای هم زياد می خوری. اينها همه به کنار ولی اينکه فکر کنی که خوب هميشه اوضاع همين طور بماند کمی جای بحث دارد. فکرش را بکن يک روز از خواب بيدار می شوی و هوس می کنی به يکی از اين کافی شاپهای زنجيره ای بروی و ماشينت را کنار بلند گوی «درايو ترو» نگه داری و سفارش يک قهوه دابل دابل (دو تا شير دو تا شکر) بدهی و بعد پول را از پنجره ماشينت حواله بفرستی به پنجره کافی شاپ و قهوه ات و بقيه پول را از دست يارو بقاپی و پايت را بگذاری روی پدال گاز و فرار کنی که يک وقت کسی از آشناها تو را نديده باشد که چقدر تو مايه نشاط داری! و همينطور که داری با سرعت از آنجا دور می شوی صدای جيغ ماشين پليس را می شنوی که می فهمی يک «استاپ ساين» را رد کرده ای و تا به خودت می آيی بايد به آقا يا خانم پليس که از هيچ کاری در دنيا به اندازه کاری که تو کرده ای بدش نمی آيد گواهی نامه و کارت ماشين و کاغذ بيمه ات را تحويل دهی و منتظر بمانی تا طرف تمام زندگينامه ات را از توی کامپيوترش در بياورد و تازه آن وقت تصميم بگيرد که بايد جريمه بشوی يا نه. چون معلوم می شود که تو يکبار هم قبلاْ از چراغ قرمز رد شده ای برگه جريمه و چند جمله پيچيده که معلوم است خيلی جدی هم هست را تحويل می گيری و حالا می توانی به راهت ادامه بدهی. برای اينکه از فکر جريمه بيرون بيايی نوک کاغذ آن را روی صورتت می کشی تا کمی قلقلکت بيايی و نوک آن توی چشمت می رود و چشمت را می سوزاند و يک لحظه چشمت را می بندی و وقتی باز کردی می بينی يک راکون را که از خيابان رد می شده زير کردی. راکون شقه شده در خون دست و پا می زند و تو دچار عذاب وجدانی به اندازه يک قاتل نه چندان جانی می شوی و فکر می کنی که ديگر کاری از دست بر نمی آيد. اين بار با حواس کاملاْ جمع رانندگی می کنی و به آپارتمانت که بر گشتی با خودت عهد می کنی که ديگر چيزهای تازه نخواهی و به همان چيزهای سابق بسنده کنی. و اين تازه شروع ماجراست. برگه جريمه ات را که با کبريت آتش زدی و چايی ات را که از روی سماور برداشتی و هورتی داغ داغ بالا کشيدی همه چيز يادت می رود. فردا صبحش که دوباره از خوب بيدار شدی هوس می کنی يک حيوان ديگر را بکشی و سماورت را بفروشی به سمساری و به جايش يک «کافی ميکر» بخری که ديگر نه ياد چايی بيفتی نه احتمالاْ هر بار برای يک فنجان قهوه به اندازه پول يک «کافی ميکر» جريمه شوی. حالا صدای جانور که می آيد قلقلکت می آيد و شبها به خاطر قهوه زيادی که می خوری خواب نداری که فردايش که از خواب بيدار شدی هوس جديد به سرت بزند. حالا در همين شبها بی خوابی می نشينی و با خودت فکر می کنی که از چه چيزهايی خوشت می آيد که ممکن است يک روز نخواهی اسمشان را هم بشنوی. می بينی که با ليستی که برای فکر کردن در موردشان داری ممکن است ديگر هيچ وقت نتوانی درست و حسابی بخوابی و خوب اين به اندازه همان ليست وحشت آور است. با خودت قرار می گذاری که ديگر از هيچ چيزی خوشت نيايد و همان موقع يک خواب درست و حسابی می کنی. فردايش که از خواب بيدار شدی فکر می کنی چه اتفاقی بيفتد؟

تورنتو می ۲۰۰۶
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33895< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي